یک:
فریب عشق تورا خوردم و برده ی تو .
فروختیم به بازار شعر که . سود نداشت!
دو:
میان مرگ لذت رفتن از تو مرا کشت .
چرا که مانده بودم و. تو توی فضای دیگری .
سه:
برق دستهای تو رفت بین استخوانهای من .
نشکست ولی سوزاند تا عمق رگ های من .
چهار:
هزار بار رفتم و برگشتم از دروغ خود !:
من دوست داشتمت ولی . خداحافظ!
پنج:
سرقت دل کار ساده ای نیست .
که هر سارقی که ادعا کند . ممکن باشد!
شش:
مزار شش گوشه ات را نفس کشیده ام ولی .
هنوز بی نفسم . تا هوای تو .
هفت:
ودوران قدیم نه ان قدر قدیم ها که شما به یاد پارک ژو راسیک بیفتید .دخترها و پسرها دنیای عجیبی داشتند .
یک:
ماشین آریای آبی ام را پارک می کنم و سیگارم اتش .
نمی توانم خوشحالی ام را پنهان کنم .ژیان آبی ام را فروختم و یک آبی دیگر خریدم .می دانم شیرین خیلی خوشحال می شود و می رویم تجریش و باهم بستنی می خوریم
رفته ام شلوار پاچه گشادم را از اتو شوئی گرفته ام و پوشیده ام و موهایم را مدل جدید کوتاه کرده ام .
.
یک سنگریزه بر می دارم و می زنم به شیشه ی اتاق شیرین .اه پس چرا نمی اید . دوباره یک سنگ از جیب شلوارم در می آورم و می زنم به شیشه ی اتاق شیرین .اه پس چرا نمی اید ؟
به سمت درخانه شان می روم وزنگ دررا می زنم .یقهی خرگوشی پیراهنم را صاف می کنم ولی . هیچ کسی دررا باز نمی کند . آه زمان قدیم است و لامصب من موبایل ندارم سال 56 است و بدبختانه دررا باز نکنند من ازچه کسی بپرسم که چرا باز نمی کنند.حرصم می گیرد و یک لگد به درخانه اشان می زنم و فریادکه:شیرین .شیرین .منو سرکار گذاشتی .
.
چشم هایم را باز می کنم و با شیرین چشم تو چشم می شوم .ساعت پنج و نیم صبح است .باز لگد زده ام و بیدارش کرده ام . می روم اشپزخانه و شیر و کیکم را می خورم و لباسم را می پوشم .اماده می شوم که بروم سرویس .باید بچه هارا ببرم مدرسه . تاکسی زرد و خوشگلم را ناز می کنم و توی هوای سرد نفس گرمم را بیرون می دهم . برمی گردم به سمت پنجره ی اشپزخانه .
شیرین دارد نگاهم می کند .
دو:
من گول ظاهر پسرهارا نمی خورم!سال هفتاد و یک است و یکی اشان پشت سرمن تو ی کلاس چین نشسته .دکتر شاهنده دارد درس می دهد و همین طور می خنداند که یکهو یک لگد محکم می خورد به صندلی من .کلاسورم می افتد روی زمین .صندلی ها فی است و بعضی هایشلن دیگر کج شده . سریع نوشتن جزوه را پی می گیرم . پشت سری ها سه تا پسر سیبلو اند که هی دارند حرف می زنند و مثلا بامزه بازی در می آورند خوشم می آید که دکتر شاهنده حالشان را می گیرد .
زنگ می خورد و همه مان که توی کلاس مثل ماهی کنسرو بودیم .می رویم بیرون .
.
سال 98 است و توی پارک منتظرم که دخترم از دانشکده برگردد .سه مرد سیبیلوی پیر دارند از دور می آیند .از ژست شان خنده ام می گیرد .شلوار جین وکت پوشیده اندد و خندان و شاد به نظر می آیند .همین طور که نزدیکتر می شوند می شناسمشان سه جوان همکلاسی قدیم که البته دیگر اسم ها و نکته ها از قدیم خاطرم نیست .
با آن بی مزه گی خوب دوستی شان را حفظ کرده اند . و ازهمه مهمتر سیبیل شان !جل الخالق می گویم و به رد شدنشان نگاه می کنم .
سه:
تو هم ای نازنین!
قدیم چی بودی؟هرچه بودی از بین دیده ها و گذشته های من . به سلیقه ام رسیدی .
نه از دوران جنگ و بوی باروت !که از دوران و سال های بعد بوی زندگی و عشق هم می دادی .
فدات :لیلا
هشت:
ترومپ!
گلیم خودرا از آب بیرون کشیدن .کارهرکسی نیست .
ما توانستیم .درتنهائی ها !
نه:
پراید:
ببین تاکسی به کسی نگو که من سرویس دو تا خانم رو گرفتم منظریه!مامانم بدبینه هی سئوال می پرسه من بدم می آد .
تاکسی:
من عذاب وجدان دارم بگم؟
پراید:
چی رو بهش گزار ش دادی اقلا بگو از عذاب وجدان ات کم بشه!
تاکسی:
اون خانم پیر که یه دفه تورو بوسید یه 500 تومنی ام دستت داد.
پراید با عصبانیت:
چرا گفتی؟بابا ما مردیم .شاید صدتا اتفاق افتاد چرا کارای منو به مامانم گزارش می دی؟
تاکسی:
خوب اون خانم کی بود؟
پراید:
مامانم پرسیده یا سئوال ذهنی خودته؟
تاکسی:
همین طوری.
پراید:
عمه یه نفر!
تاکسی:
آخی .چون ثواب کرده بودی ؟.از کجا می اومد .
پراید:
ببین تاکسی هفته ی پیش روی صندوق ات جای رژ لب بود هیچی بهت نگفتم گفتم بری سوبارو دخلت رو بیاره .چی کار داری عمه ی یکی بود دیگه!
تاکسی:
مثلا عمه کی؟
پراید:
می گم.عمع شادانه خانم .بیچاره هرچی پرایده می بوسه .فکر می کنه بردارزاده شه .صد سالشم هس!
تاکسی:
خوب اینو بگو!اون رژلبم روی صندوق من همین طوربی بود دیگه .
پراید:
آآآآآآرررررررره!
ده:
رهبرم .
قلبمان استوار مثل دماوند ایستاده است .
زنده ایم . به عشق علی (ع)مرتضی .علی .
یازده:
یعنی داشتیم با تله کابین 2 نمک ابرود بالا می رفتیم من داشتم پائین رو می دیدم و می گفتم :جل الخالق!بچه ها گفتن چی شده؟
گفتم :من موندم این همه بطری اب رو کی روی کوه جای صعب العبور انداخته .بعد یکی خندیدو گفت:خیلی ساده از پنجره تله کابین .
ضمن تشکر از همه بخاطر خلاقیتشون درریزش زباله .باید بگم همه جارو به گند نکشیم .لطفا!
دوازده:
نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم صدای گریه و زاری می اد که نگو .
گفتیم یا خدا !نکنه فرمانده فضا پیما طوریش شده باشه .دیدیم خانم دکتر ایلتس!نشسته چه گریه ای می کنه گفتیم چی شده؟گفت:یاد زمین و ناخن هام افتادم .جیگری بود .قشنگ بود .
خوب کمی دلداریش دادیم بعد عکس بهجت خانم جون رو نشونش دادیم و گفتیم .:
جیگر فامیل که عمری درعین سادگی و زیبائی زندگی کرد و می کند .
بله!
سیزده:
باران .هنوز توی شهر ما نباریده یود .
ودریا با ما قهر بود .
رفتیم بالای کوه و گریه کردیم .
ابرها هم .
شهر خیس شد از اشک .
ودریابالا آمد .
ماهیگیری ممنوع شد و مردم .
توی خانه ها سریال تماشا کردند .
چهارده:
چه سه روز چه سه ماه من چهارتا چمدون بستم کمترم نمیشه .
اینکه چطور می خوام فرانسه رو تو سه روز ببینم به خودم مربوطه .همین طور جمدون بستنم!
درباره این سایت